بیکرانه های ذهن من

و پرواز میکنم به بلندای احساس و روشنای خیال

بیکرانه های ذهن من

و پرواز میکنم به بلندای احساس و روشنای خیال

بیکرانه های ذهن من

و چقــــــدر دیر می فهمیم که زندگــــــی همین روزهاییست که منتظــــر گذشتنش هســتیم ...

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۶:۱۷
    81
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۰۶
    80
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۴ , ۱۷:۰۰
    79
  • ۵ دی ۹۳ , ۰۲:۱۶
    68
  • ۳۰ آذر ۹۳ , ۱۴:۵۹
    67
  • ۵ آذر ۹۳ , ۲۰:۴۰
    65
  • ۴ آذر ۹۳ , ۱۰:۵۱
    64
  • ۱ آذر ۹۳ , ۲۲:۲۷
    63
  • ۲۷ آبان ۹۳ , ۰۰:۵۵
    61
  • ۱۹ آبان ۹۳ , ۲۰:۴۳
    60

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درانتظار یک معجزه» ثبت شده است

 فردا اولین امتحانمه اندیشه 2 دارم 118 تا سوال داده استاد که از اونا میاد اما تمام متن کتاب سوال درآورده اصن سرکاری بود ! دیروز یه مقدار ش رو خوندم امروزم تا سوال 50 یه مقدارم بعضی قسمت هاش فهمیدنش آسون نیست ... این و این هم من درحال مطالعه ... دیشب عموم اینا اومدن و منم عاشق نازی خانوم دخترکوچولوش هسدم ... اونم دوستم داره بیشتر از همه به من میخنده الهی فدااااااااش بشه دخترعموش ... پنجشمبه م با آجی حوصله مون سر رفته بود رفتیم کافی شاپ بعدشم خانه کتاب رفتیم واسه آجی دوتا کتاب خریدیم ... پنجشنبه فقط رفتم جزوه بگیرم از زی زی که قبلا واسه م کپی گرفته بود تا رسیدم سرویس رفت ! هیچی دیگه بعد نیم ساعت رو پا ایستادن سرویس اومد و رفتم ! ...

پ ن : خدا جون میشه امشب بخاطر این شب ها که همش شادی و ولادت دل منو شاد کنی ... من هیچ راهی ندارم آخه ... پس از کی بخوام ...

ای کاش یه معجزه بشه و من از ته دلم بخندم . یعنی میشه ؟ 

۰ ۱۰ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۴۶
Princess Anna

دیشب و امروز خودم نشوندم سر درس اما نتیجه اونی نبود که انتظارش داشتم ... هر لحظه ناامید میشدم میگفتم همیشه قدم اول همیشه سخت ترین قدم پس بخون ... اما لذت نبردم ... دلم گرفته دیدم اینطوری شدم ... اون همه انرژی مثبتم تحلیل رفت ... خدایا چرا اینطوری شد ... دلم میخواست زودتر تموم شه امروز.

پ ن :

امروز داشتم به مامان میگفتم رویاهای بچگیم خیلی شبیه آرزو های الانمه ... عصر نشستم با مامان و آبجی کلی حرف زدم مامان همش نگران مه که معدلم بیاد بالا .

بابایی دیروز بهم گفت خانوووم کوچولویی تو ! 

دوست صمیمیم حتی یه دونه اس م نداد که چرا نیومدی ... فقط موقعی که دستم کار داره بهم اس میده یا زنگ میزنه ... دلم خیلی پره...

خدایا خواهش میکنم ازت ... خدایا کمکم کن ... اگه از تو کمک نخوام برم پیش کی ... تو گره گشایی ... 

۱۷ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۴۲
Princess Anna

9

امروز صبح از استرس زود بیدار شدم ... نگران فردا هستم ... راستش یه مقدار ترس تو کارهام دارم ... کارهای انجمن تازه تاسیس دانشگاهم مونده ... و یه عالمه درس هایی که دوست شون ندارم ... 

پ ن : منتظر یه معجزه م ... فکر کنم باید اون کتاب الهام بخش رو دوباره بخونم ش ... خدایا کمک م کن ...

۱۹ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۳۲
Princess Anna