بیکرانه های ذهن من

و پرواز میکنم به بلندای احساس و روشنای خیال

بیکرانه های ذهن من

و پرواز میکنم به بلندای احساس و روشنای خیال

بیکرانه های ذهن من

و چقــــــدر دیر می فهمیم که زندگــــــی همین روزهاییست که منتظــــر گذشتنش هســتیم ...

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۶:۱۷
    81
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۰۶
    80
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۴ , ۱۷:۰۰
    79
  • ۵ دی ۹۳ , ۰۲:۱۶
    68
  • ۳۰ آذر ۹۳ , ۱۴:۵۹
    67
  • ۵ آذر ۹۳ , ۲۰:۴۰
    65
  • ۴ آذر ۹۳ , ۱۰:۵۱
    64
  • ۱ آذر ۹۳ , ۲۲:۲۷
    63
  • ۲۷ آبان ۹۳ , ۰۰:۵۵
    61
  • ۱۹ آبان ۹۳ , ۲۰:۴۳
    60

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «لبیک یا حسین» ثبت شده است

روزهای اول ماه محرم شوهرخاله رفته بودن سفر منم چند روزی رفتم خونه خاله اینا که تنها نباشن ... هم من از تنهایی در اومدم هم خاله و پسر کوچولوش ... این ترم به طرز خیلی خفنی !!! یکی در میون تر از ترم های پیش میرم دانشگاه ! هرچند سعی میکنم با برنامه ریزی که کردم عقب نیفتم ! این ترم رویه م رو عوض کردم و اجازه نمیدم از اخلاقم سوء استفاده کنند ! دیگه چندبار دیگه باید خودم سرزنش کنم ؟! هرچی زی زی پیغام پسغام فرستاد و سعی کرد به قول خودش تو پروژه ها مکمل م باشه ! دیدم واقعا نمیتونم قبول کنم ! خودشم خوووووب دلیل ش رو میدونه ! گفت غلط کردم ترم پیش ! اما من تدافعی برخورد نکردم ! بازم با مهربونی ! اما زیر بار نرفتم که باهم هم گروه باشیم ! دلیل مم این بود : من این ترم برنامه م عوض شده و کمتر از قبل میام سر کلاسا اینطوری تو عقب میفتی و مدیونت میشم ! که درواقع همین هم هستش ! یه روز استاد شبیه سازی که داشت درمورد موضوعات پروژه صحبت میکرد تا رسید به مورد آخر و ذهنم پرت شد به عنوان درسی که قرار بود از دروس ارشد رشته ی مورد علاقه م باشه ! هفته ی بعدش با استاد صحبت کردم و قبول کرد تا همین موضوع رو انتخاب کنم ... اما بعدش کلی استرس گرفتم که مبادا از پس ش نتونم بر بیام ! همون روز با خاله قرار گذاشته بودیم بریم زیارت ... منم مستقیم از دانشگاه رفتم ... با خدا خلوت کردم ... قران رو که باز کردم دیگه تموم نگرانی هام فروکش کرد ... شب که رفتیم خونه ی خاله کلی گپ زدیم ... منم داستان های خودم و زی زی رو براش تعریف کردم که خاله نزدیک بود شااااخ دربیاره ! همش میگفت تو چطوری تحمل ش کردی !؟ منم هر لحظه به عقل خودم شک میکردم !!!
پ ن :
درمورد هریک از عبارات زیر انشایی بنویسید :

پیچاندن کلاس نرم افزار با لیلی  و اقدام به عکس برداری هنری
تشویق کودک سرکش درون به امر تحصیل
خوشمزه جات ناسالم
و نگرانی پدر درمورد ریزه میزه بودن شما !
۰ ۳۰ مهر ۹۴ ، ۱۷:۳۸
Princess Anna

تنها چیزی که این روزها میتونه دلم رو شاد کنه ... روح م رو تازه کنه ... به زندگی منو امیدوار کنه ... زیارت ... هشت ماهه که امام هشتم منو نطلبیده ... و به اندازه ی ماه های عمرم هنوز مهمان صحن و سرای امام حسین علیه السلام نشدم ... دهه اول محرم امسال حال من با بقیه سالها فرق داشت ... حالا میفهمم هیچی به اندازه نوکری امام حسین لذت نداره ... چقدر این جمله رو دوستش دارم ... ارواحنا لک الفداء یا حسین ... لبیک یا حسین ...

پ ن : ان شاءالله کربلا نرفته از دنیا نرم ... :-(

یعنی میشه یه سال روز عاشورا من بین الحرمین باشم .... ؟

چه قشنگ سروده شاعر ... من عاشق بین الحرمین م ... من مست گل یاس حسین م ... دیوانه ی عباس حسین م ... (کامل ش رو یادم نمیاد )

اللهم الرزقنا ...

۱۵ آبان ۹۳ ، ۰۰:۲۳
Princess Anna