بیکرانه های ذهن من

و پرواز میکنم به بلندای احساس و روشنای خیال

بیکرانه های ذهن من

و پرواز میکنم به بلندای احساس و روشنای خیال

بیکرانه های ذهن من

و چقــــــدر دیر می فهمیم که زندگــــــی همین روزهاییست که منتظــــر گذشتنش هســتیم ...

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۶:۱۷
    81
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۰۶
    80
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۴ , ۱۷:۰۰
    79
  • ۵ دی ۹۳ , ۰۲:۱۶
    68
  • ۳۰ آذر ۹۳ , ۱۴:۵۹
    67
  • ۵ آذر ۹۳ , ۲۰:۴۰
    65
  • ۴ آذر ۹۳ , ۱۰:۵۱
    64
  • ۱ آذر ۹۳ , ۲۲:۲۷
    63
  • ۲۷ آبان ۹۳ , ۰۰:۵۵
    61
  • ۱۹ آبان ۹۳ , ۲۰:۴۳
    60

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «الحمدالله» ثبت شده است

باید بگم که هنوزم باورم نمیشه هفته ی پیش دفاع داشتم ! و به خوبی و خوشی با نمره ی عالی عاقبت بخیر شد ! 17 شدم اما درحقیقت 19 ! چون یک هفته دیر دفاع کردم دو نمره کم شد ... استاد جان میگفت ای کاش هفته ی پیش میومدی ... گفتم چرا استاد ؟! گفت به خاطر نمرت ! گفتم استاد نه نمره م برام مهمه و نه مدرکم :| بعدش درباره ی رشته ی مورد علاقه م صحبت کردیم و گفتم که همه میگن رشته ای که دوست دارم البته در حقیقت عاشقشم ! بازار کارش صفره و برای خانوم ها که منفی صفر ! استاد گفت ببین تو یه خانومی مثل من ! پس نباید اولویت ت اشتغال و درامد باشه ! اگر کار مورد علاقت رو پیدا کردی که چه بهتر ! اگر نه تو کارهای تحقیقاتی و تدریس فعالیت میکنی ... گفتم شما راضی بودید استاد ؟ گفت خیلی ! استاد داور بهم گفت اولین بار بود که از اول تا آخرش نتونستم سوال بپرسم و ساکت نشسته بودم ! گفت از استاد به این سخت گیری 19 گرفتن خیلی سخته ... کارت خیلی خوب بود و مطمئنم که استعدادش رو داری ... من از اون موقع هنگم تا الان ! استاد داور هم میگفت کار سختی انجام دادی ! بازم هنگ کردم ! اصلااااا باورم نمیشه تونستم انجامش بدم ! اصلنا ! فقط میتونم بگم خدا کمکم کرد ... فقط فقط خدا ... شرمنده تر از همیشه م ... هنوزم باورم نمیشه ... الحمدالله علی کل حال ... خدا جووووونم شکررررررررت :)))) ماچ ماااااااااااچ :-* یادم رفت دوتا چیز رو بگم ! اول اینکه از دست خودم بسی عصبی شدم ! موقع ترجمه ی متن های به شدت تخصصی و وقتی داشتم اسلاید هام رو برای ارائه حاضر می کردم دائما به خودم میگفتم : آخه دختر ! این همه وقت داااشتی چرا گذاشتی دقیقه ی نود ؟! هااااان ؟! اون جا بود که ندای درون وارد عمل شد و با حالت بسیااار ریلکسی  فرمود : خودتو سرزنش نکن ! تو از بدو تولد دقیقه نودی بودی و هنوزم هستی ! غیر از اینه ؟! منم گیج و منگ ! گفتم لدفا یه امروز رو بیخیال من بشید بذارید اسلایدام رو درست کنم ! بعدا خودم به حسابتون می رسم ! فوقع ما وقع !!! ... و اما دومی ! قصد داشتم نرم دفاع :| بذارم برای بهمن ! اما به علت بحرانی بودن اوضاع معدل اینجانب در ترم پیشین !!! جرئت نکردم ! همین ! به قول گفتنی وز خرابه ! یعنی بود ! نمره م که وارد کارنامه شد الحمدالله اوضاع تحت بحرانی شد و بنده در ترم جاری (این جاری نه اون جاری ! اگه اون جاری بود که میگفتم ترم خواهر شوهر یا مادر شوهر !!!) (میگم هنوز باورم نمیشه زده به سرم !) خب چی داشتم میگفتم :| آهاع ! بنده در ترم جاری موفق شدم 19 واحد اخذ کنم ! با توجه به قانون درسی نا نوشته ای که هر ترم :| به کارنامه م اعمال میشه با کسر سه واحد مردودی فکر کنم 16 واحد پاس می کنم ! 13 واحد نشه صلواات ! تازه فهمیدم معدل بالای دوازدهم نعمتی که تا وقتی ازت گرفته نشه قدرش رو نمیدونی !

فردای عید غدیر تولد مامان جون جان بود ولی ما بسیار سورپرایزانه ! شب عید غدیر یعنی دو روز زودتر تولد ش رو گرفتیم ! با خواهر جان رفتیم کیک و گل خریدیم بماند که مردم شب عیدی تمام شیرینی های تر رو خریده بودن ! و تعداد کیک ها هم به شدت سیر نزولی داشت ! لذا وارد عمل شده و خود را به پیشخوان رسانده ! بالاخره بعد از ده بار گفتن آقا لدفا اون کیک قلبه قرمزه ! آقاا!! اونم برای من بیارید ! کیک را خریده و به سرعت از قنادی خارج شده !

دقیقا روزهایی که درگیر پایان نامه بودم سایبریا یک رو که از بچگی نتونسته بودم تموم کنم به سرانجام رسوندم ! البته با دفترچه راهنما ! و بعد از دفاع به سرعت سایبریای 2 رو نصب کردم و تا حدودی تخته گاز رفتم ! الانم وسطای بازیم ! خب چیکار کنم از بچگی دوسش دارم !

تکنولوژی به جای اینکه برده ی ما باشه ، ما رو برده ی خودش کرده ! دیدم که میگم ! خرسی جان از صبح تا شب از شب تا صبح پای این گوشی فلان فلان شده س ! پسرم/دخترم حیف وقت گرانبهاته کمتر اینطوری نابودش کن ! بااااریکلا نن جون !

پ ن :

خدایا شکرت ... نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم ... با تمام وجودم ازت ممنونم خدای مهربون من ! الحمدالله علی کل حال ...

باب الحوائج ... عموی مهربان ... ممنونم عمو جان ... با دست های قطع شدت از همه دستگیری میکنی ... خیلی مردی ! تا ابد ! دشمنات از همون اولم شرمندت شدند ! تا ابد هم شرمنده می مونن ! یا کاشف الکرب عن وجه الحسین (علیه السلام)

محرم نزدیک ... ارباب صدای قدمت می آید ...

بریم ادامه ی مطلب : (عکس اولی رو خودم نگرفتم مربوط میشه به وقتی که داشتم هدفم رو تغییر می دادم تا اینکه این پایان نامه باز منو هواییم کرد ! لذا روز از نو ! روزی از نو !)

۰ ۰۴ مهر ۹۵ ، ۲۳:۴۶
Princess Anna

این متن رو به مناسبت دومین سالگرد ایشون نوشتم ... دوست دارم اینجا هم بمونه که هیچوقت عهدم رو فراموش نکنم ... هستم بر آن عهد که بستم ! عهدی روشن ...


آقا مصطفی ... لبخندت مثل کاتالیزوره و نگاهت مثل دلتا اچ یه واکنش گرماگیر !

این روزها زندگیم پر شده از کاتالیست ...

آنتروپی واکنش روزها م مثبت و آنتالپی ش منفی ...

دلتا آر این روزها به صفر خیلی نزدیک ...

تا میاد اوضاع رو به راه بشه اصل لوشاتلیه شروع میکنه به کار کردن و تعادل بهم میزنه !

بیشتر از هر وقتی به دعات که مثل انرژی اکتیوسیون احتیاج دارم ...

تا واکنش زندگیم به سمت یه واکنش کامل هدایت بشه ...

لحظه های زندگیم رو با یادت غنی میکنم !

راه ت روشن !

پ ن :

خدایا شکرت ... ممنونم از نگاه مهربونت :)))

۰ ۱۵ تیر ۹۳ ، ۰۱:۱۸
Princess Anna