بیکرانه های ذهن من

و پرواز میکنم به بلندای احساس و روشنای خیال

بیکرانه های ذهن من

و پرواز میکنم به بلندای احساس و روشنای خیال

بیکرانه های ذهن من

و چقــــــدر دیر می فهمیم که زندگــــــی همین روزهاییست که منتظــــر گذشتنش هســتیم ...

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۶:۱۷
    81
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۰۶
    80
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۴ , ۱۷:۰۰
    79
  • ۵ دی ۹۳ , ۰۲:۱۶
    68
  • ۳۰ آذر ۹۳ , ۱۴:۵۹
    67
  • ۵ آذر ۹۳ , ۲۰:۴۰
    65
  • ۴ آذر ۹۳ , ۱۰:۵۱
    64
  • ۱ آذر ۹۳ , ۲۲:۲۷
    63
  • ۲۷ آبان ۹۳ , ۰۰:۵۵
    61
  • ۱۹ آبان ۹۳ , ۲۰:۴۳
    60

۸ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

بله ! میای بعد از اون همه فکر کردنای بی نتیجه چای بنوشی تا سردردت تسکین پیدا کنه ! دستت میره رو کنترل تی وی رو روشن میکنی ! همین که داری کانال عوض میکنی یهو میبینی عه ! یاد قدیم ندیما بخیر ! چقدر آرزو داشتی تو همچین جایی کار کنی ! چقدر ذوق ش رو داشتی ! یادش بخیر ! تو همین فکرایی که تلفن زنگ میخوره و تو  با اینکه بهش نزدیک تری اما خواهرتو صدا میکنی تا جواب بده ! تو همین خیالاتی که قهرمان زندگیت رو تو صفحه تی وی میبینی ! حال دلت عجیب میشه و چشمات پر اشک ! بی اختیار فکرت میره سمت اون هدفی که داشت و با وجود مشقت هایی که یک تنه کشید اما از اون هدف دست نکشید ! یاد چشم های مظلوم و معصوم علیرضاش که یتیم شد ! یاد خودت و هدفات که چی بود و چی شده ، که نه هیچی شده ! یاد اون هدف والا که زمینه ساز بزرگترین اتفاق عالمه ! همون هدفی که ایشون بخاطرش سخت کار کرد ! خیلی سخت ! اینا رو نگفتم که بگم عرض دوساعت امیدوار شدم ! یا اینکه با دیدن اون کلیپ هیجان زده و احساساتی شدم ! نه ! من میدونم این راه چاله داره ! ناامیدی داره ! زمزمه کردنای شیطون و از هدف دور شدن داره ! سختیای خاص خودش رو داره ! حمایت نشدن از طرف زمین و زمان رو هم داره ! اما این هم میدونم که إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ ! میدونم که وَالَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا ! و میدونم که اگر یه قدم سمت خدا بری خدای مهربون صد قدم سمتت میاد ! پس توکل بر خدا !
پ ن :
#سومین پست امروز ! شاید بی سابقه !
خدایا کمکم کن ! کمکم کن کم نیارم ... سالم باشم و با قدرت جلو برم !

خدایا ممنون خدایا شکرت خدایا کمک .
۰ ۳۰ دی ۹۴ ، ۲۲:۳۵
Princess Anna

خدایا ... گیر افتادم ... نمیتونم تصمیم درست بگیرم ... بهم میگی صبر ... میدونم که چاره ای که جز صبوری ندارم ... چون که پیش پام راهی نمیبینم ... اما اینکه فرصت هام رو هدر بدم خیلی کار اشتباهیه ... نمیدونم ... شروع کردن این کاری که تو ذهنمه کار درستیه یا نه ؟! اصلا فایده داره یا نه ؟! یا اینکه شیطونه داره تو گوشم میخونه بی فایده س ! اما اینطوریم که نمیشه هیچ کاری نکنم ! اصلا نمیدونم باید چیکار کنم ... از کجا بفهمم که این کار درسته ... چرا ناامید شدم آخه ؟!

پ ن :

فردا اول بهمنه ! نگران از دست رفتن فرصت هام !

خدایا خودت یه راهی پیش روم بذار ... خدایا کمکم کن !

۳۰ دی ۹۴ ، ۱۹:۲۴
Princess Anna
خدای من ... خدای خوبم ... نمیدونم چطوری باید شکرت رو به جا بیارم ... ته دلم میترسه نعمت هام رو از دست بدم ... دلم میگه همه چی خوبه ... همه چی آرومه ... ای کاش همینطوری بمونه خدای خوب من ... یاد پارسال این روزها که میفتم میبینم چه روزهای سختی رو گذروندم ... خودت منو از غم نجات دادی خدای خوبم ... وقتی به کارنامه ی پارسال و امسالم نگاه میکنم میبینم فقط و فقط کمک خودت بوده که اوضاع درسیم رو سر و سامون دادی ... غم ش رو از دلم بردی ... نمیدونم چطور ازت تشکر کنم ... خدای خوب من ... هزاران هزار بار شکرررررت .
پ ن :
میترسم ! از اینکه حال خوبم رو گم کنم ! خدایا خودت مواظبم باش ... مواظب خودم ... خانوادم ... حال خوبم ... خدایا شکرت.
الحمدلله علی کل حال ...
۳۰ دی ۹۴ ، ۱۵:۴۱
Princess Anna

هرچی به خودم و این روزهام نگاه میکنم بیشتر پیش خدا شرمنده میشم ... شرمنده لطف و محبت و نگاه مهربونش به خودم و زندگیم ... شرمنده حمایت های بی مثال و دست یاری گر بی مانندش ... شرمنده نعمت هایی که بی منت بهم عطا کرد و حتی نتونستم شکر ذره ای ش رو به جا بیارم ... خدایا شکرت به خاطر همه چی ... خدایا خودت مراقب خودم خانوادم و زندگیم باش ... نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم ... خدا جونم شکرررررررررررت .

پ ن :

الحمدلله علی کل حال ...

چقدر دلم میخواد کلی کتاب بخونم مثل قبلنا !

خدایا شکرت به خاطر حال خوبم !

۲۵ دی ۹۴ ، ۲۳:۰۷
Princess Anna

یکشنبه ی خود را چگونه گذراندید ؟ به مادر خود کمک نموده سپس از بی اعصابی به برنامه ریزی روی آورده و مانند کودکان اقدام به رنگی رنگی کردن کاغذ های برنامه ریزی خود کرده ، برنامه ی 20 روز درس ! بعد از 200 روز استراحت مطلق !!! D: باشد که رستگار شویم ! 

پ ن :

الحمدلله ... صبر + توکل + توکل + توکل

گوشی جدیدمان ! هرچند قبلی دوربین بهتری داشت ! میخواهیم از امکانات این یکی و دوربین آن یکی به طور همزمان استفاده کنیم !

۰۷ دی ۹۴ ، ۰۱:۰۷
Princess Anna
صبح زود با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار میشی و میبینی چندتا تماس بی پاسخ از خاله مریم داری ... ساعت رو که نگاه میکنی یاد کلاست میوفتی که پنج دقیقه دیگه قراره شروع شه ... به مامان میگی برم یا نه ؟ دیشب بی خواب شده بودم ساعت سه و نیم خوابیدم ... مامان میگه هرجور که دوست داری ... میای و شماره خاله رو میگیری تا بهش خبر بدی تو کلاس منتظرت نباشه ... اهنگ پیشواز خاله { صلوات خاصه امام رضا علیه السلام } حال دلتو عوض میکنه یه لحظه که به صفحه ی گوشی نگاه میکنی ساعت رو میبینی که دقیقا هشت و هشت دقیقه س ... زبونت بند میاد ... دلت میره مشهد ... یا امام غریب ...
پ ن :
خدایا شکرت ...
صبر + توکل + توکل + توکل
۰۶ دی ۹۴ ، ۱۵:۳۹
Princess Anna
از چهارشنبه تا همین دیروز اینقدر مهمون داشتیم که خودم به شخصه تمام امروز رو درحال تمیزکاری بودم :| اونم فقط اتاق خودم ! حس میکنم منگ م ! کلی کار و درس دارم اما حوصله ش ندارم ... فردا هم ساعت 8 صبح کلاس دارم ... 
پ ن :
به یک عدد دلخوشی نیازمندیم !
چرا برف نمیاد :|
برنامه ریزی کجایی که یادت بخیر !
۰۵ دی ۹۴ ، ۱۸:۰۰
Princess Anna

این روزها خداروشکر خوب گذشت خودم حس میکنم مطالعه رو هیچوقت نباید رها کنم چون وقتی بیکارم همش شیطون تو گوشم میخونه و ناامیدم میکنه ! لعنت به شیطون ! :| خیلی خوشحالم که بیشتر زمان م صرف مطالعه شد :))) کلاس های غیرمفید دانشگاه رو دو سه تا درمیون رفتم چون واقعا خسته م کرده ! ترم های قبل دانشگاه مون از نظر انتخاب استاد بهتر بود تا الان ! الان خیلی غیرقابل تحمل شده ! اون روز م که برف اومد نرفتم دانشگاه مامان گفت مریض نشی خدایی نکرده یا سر بخوری ! منم که از خداخواسته ! نرفتم ! خاله اینا اومدن دورهمی خیلی خوش گذشت رفتیم بالا کلی برف بازی کردیم بعدشم سوپ بسیار عالی مامان پز رو خوردیم و کلی خندیدیم ... خدایا شکررررت که خیلی خوش گذشت ... یکشنبه هم دوتا پروژه باید تحویل میدادم که خداروشکر دوتاش بخیر گذشت و نمره کامل گرفتم ! زی زی و لی لی داشتن با لپ تاپ من صدبار سوال رو تکرار و تمرین میکردن که باعث شد آخر تایم دوم کلاس و نفرای آخر پروژه رو تحویل بدیم ... دوباره که کارشون پیشت گیره میان طرفت :| سپیده هم طی یک عملیات هوشمندانه و البته متقلبانه !!! یک نمره کوئیز که غایب بودیم و نداشتیم رو تو دفتر نمره استاد و با همکاری بچه ها اضافه کرد ! باشد که رستگار شویم ! هرچند عذاب وجدان گرفتم :| بهش میگم سپیده حالا حلاله ؟ میگه گردن من :| خدایا عاقبت ما رو ختم بخیر بفرما ! خدایا فارغ التحصیلی زودرس روزی مان بفرما آآآآآآآآآمین .

پ ن :

شیرخشک میخوریم تا تپل شویم زیرا کاملا فاقد لپ هستیم ! حتی نی نی جان یک سال و نیمه هم چند واحد لپ دارند آن هم از نوع کشیدنی ! 

بعد یکسال و اندی لاک زدیم و عرض نیم ساعت پاک کردیم ! 

و نور صبحگاهی آخرین روزهای پاییز از پس پرده ...

شهرزاد میبینیم ! جز قسمت هفت مابقی را MP3 مشاهده نمودیم ! 

۰ ۰۲ دی ۹۴ ، ۱۴:۲۷
Princess Anna