با اینکه کلی تلاش کردم تا با مامان اینا برم سفر نشد که نشد ! اونم به خاطر بابابزرگ که گفته بود منو ببرید مشهد ... بازم یه جا می موند که اونم مامان بزرگ غصب کرد ! و اینگونه شد که زیارت امام هشتم قسمت من و خواهر جان نشد ! اون ده روزی که مامان اینا نبودن به سخت ترین شکل ممکن گذشت ! با اینکه قبلا هم تنها بودیم و مامان اینا مکه و کربلا رفتند اما این بار خیلی بهم سخت تر گذشت چون واقعا به یه مسافرت طولانی نیاز داشتم ! یه روز با خاله رفتیم سینما و یه روز هم رفتم خونشون با هم کیک و پیتزا درست کردیم ... چندبار هم عمه و خاله اومدن ! اما بازم صبحا که خواهرجان خونه نبود خیلییییی دیر میگذشت ! ترجمه مقالاتم رو شروع کردم و یکی ش تموم شد ! هرچند به دفاع نمی رسم و اگرم برسم با کسر دو نمره باید دفاع کنم ! مامان اینا که اومدن خداروشکر تونستم یه شب با خیال رااااحت بخوابم ! به قول بابا خاطر جمع شدم ... القصه ! با این هفته ای که گذشت یکی از پرماجرا ترین روزهای عمرم رو سپری کردم ! شواهد میگه قرار سختتر از اینام بشه ! اما دلم میگه خدا هست ... خدا بزرگ و مهربونه و قطعا بعد از سختیا راحتی و آرامش ان شالله ...
پ ن :
به یک سفر ترجیحا در دامان طبیعت نیازمندیم !
پایان نامه ! برای همه پایان نامه س واسه من تقریبا میان نامه ! :)))
از وقتی که نگاهم رو به کافی شاپ تغییر دادم همش به خواهر جان میگم برییییم کااافه ! از اون طرفم آیس پک ! اما تو این مدت چندبار رفتیم و تکراری شده ! باید بگردم دنبال دلخوشی جدید !
اون پنجشنبه ای که با خواهرجان پیاده روی کردیم رو هیچوقت فراموش نمی کنم ... همون روز که کلی صحبت کردیم و از تصمیمات برای آینده گفتیم ... اون لحظه هایی که بهم اطمینان می داد چقدر مناسب این رشته و شغل م و به امید خدا موفق میشم ... اون وقتی که از فرصت ها گفتیم ... از شرایطی که هست ... از قسمت آدم ها ! اون روز خیلی بهم خوش گذشت و تک تک لحظه هاش برام خاطره شدن ! هرچند آخرش یه خانوم دزد کنار عابربانک ازمون اخاذی کرد ! اما دلیل نمیشه روز به این خوبی رو فراموش کنم !
الحمدلله علی کل حال ... خدایا شکرت !