بیکرانه های ذهن من

و پرواز میکنم به بلندای احساس و روشنای خیال

بیکرانه های ذهن من

و پرواز میکنم به بلندای احساس و روشنای خیال

بیکرانه های ذهن من

و چقــــــدر دیر می فهمیم که زندگــــــی همین روزهاییست که منتظــــر گذشتنش هســتیم ...

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۶:۱۷
    81
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۰۶
    80
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۴ , ۱۷:۰۰
    79
  • ۵ دی ۹۳ , ۰۲:۱۶
    68
  • ۳۰ آذر ۹۳ , ۱۴:۵۹
    67
  • ۵ آذر ۹۳ , ۲۰:۴۰
    65
  • ۴ آذر ۹۳ , ۱۰:۵۱
    64
  • ۱ آذر ۹۳ , ۲۲:۲۷
    63
  • ۲۷ آبان ۹۳ , ۰۰:۵۵
    61
  • ۱۹ آبان ۹۳ , ۲۰:۴۳
    60

17

شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۴۹ ب.ظ
دیروز بابام بهم میخندید میگفت شیطون هفته دیگه میخوای بپیچونی دانشگاه رو ؟؟!!! منم که تو این موقع ها نمیتونم نخندم ! خودم لو دادم ! تا 4 صبح بیدار بودم بالاخره عکس های نامزدی خاله تموم شد مامانم که دید خوشش اومد حدود بیست و یکی عکس شد که ان شالله فردا صبح میدم آتلیه چاپ کنن براش ... فکر کنم چهار و نیم صبح خوابم برد بیخوابی زده بود به سرم ... دیشب م تا دیروقت مهمون داشتیم عمه اینا بودن برنامه ریختیم اردیبهشت بریم اصفهان ان شالله ... این هفته تصمیم گرفتم درس بخونم و از هفته دیگه برم سرکلاس دلم واقعا تنگ شده واسه روزهایی که زیاد میخوندم ... عاشقانه درس میخوندم ... امسال تصمیم دارم هدف گذاری کنم ... ان شالله این هفته اهدافم رو مکتوب کنم.

پ ن : حس میکنم ترس م خیلی کمتر شده واسه شروع کردن کارهایی که دوسشون دارم .... خدایا شکرت.