بیکرانه های ذهن من

و پرواز میکنم به بلندای احساس و روشنای خیال

بیکرانه های ذهن من

و پرواز میکنم به بلندای احساس و روشنای خیال

بیکرانه های ذهن من

و چقــــــدر دیر می فهمیم که زندگــــــی همین روزهاییست که منتظــــر گذشتنش هســتیم ...

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۶:۱۷
    81
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۰۶
    80
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۴ , ۱۷:۰۰
    79
  • ۵ دی ۹۳ , ۰۲:۱۶
    68
  • ۳۰ آذر ۹۳ , ۱۴:۵۹
    67
  • ۵ آذر ۹۳ , ۲۰:۴۰
    65
  • ۴ آذر ۹۳ , ۱۰:۵۱
    64
  • ۱ آذر ۹۳ , ۲۲:۲۷
    63
  • ۲۷ آبان ۹۳ , ۰۰:۵۵
    61
  • ۱۹ آبان ۹۳ , ۲۰:۴۳
    60

72

جمعه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۱۲ ب.ظ

بنده ی حقیر بعد از ده سال و اندی که به تلمذ و تحصیل علم پرداختندی و پله های ترقی را یک به یک طی کردندی !!! آزمونی را مشابه آزمون مدیریت پروجه به یاد نداشتندی که این گونه ذهن اینجانب را به چالش کشانندی !!!

باید عرض کنندی که امروز بنده ی حقیر ملزم به شرکت در آزمون مدیریت پروجه بودندی ! لذا صبح زود از خواب برخواستندی و به سوی دارالفنون شهاب رهسپار شدندی ! هنگامی که وارد محل امتحان شدندی دوستان را پریشان دیدندی که از نگرانی میخندیدندی ! دوست جان حالمان را پرسیدندی و ما نیز ابتدا گفتندی که خوب بودندی و بی درنگ پشیمان گشتندی و گفتندی خیر ! هیچ هم خوب نبودندی ! چرا که کتابی بود نزد ما از تنه ی درخت قطور تر ! و از صوت لال و کر نافهم تر ! و استادی مانند شیر دژم بی رحم ! که مکرر لغات ذی نفع و پروجه را گفتندی ! و ما را بسیار آزرده کردندی !

ناگهان متوجه شدندی که جعبه ی ویترین های بنده و دوست جان مشابه هم بودندی ! و سپس از داغ دل به آن ویترین فروش پرچانه که بالاتفاق دل خوشی از ایشان نداشتندی ناسزا گفتندی باشد که دل مان خنک گردندی !

دوست جان دیگر وارد شدندی و فرمودندی : ما هیچ در یاد نداشتندی ! و ما نیز به ایشان گفتندی که شما هیچ نفرمایید ! که سابقه تان بسی خراب بودندی !

دوست جان پشت سر ما نشستندی و به مرور کتاب پرداختندی ! ما نیز کتاب را گشودندی و ناگهان متوجه شدندی که هیچ از بحث در یاد نبودندی ! مانند پیری که به تعبیر آیندگان آلزایمر داشتندی ! و یا به مَثَل خُردی که صبح از خواب برخواستندی و هیچ از روز قبل به یاد نیاوردندی !

برای توصیف شرکت کنندگان در آزمون باید عرض کنندی که گروهی متشکل از سه نفر به مباحثه و تعدادی پراکنده به صحبت پیرامون آزمون پرداختندی !

در آن سو دوستانی قرار داشتندی که گویا کتاب را بلعیده بودندی !!! و هیچ به مرور کتاب نپرداختندی ! و تعدادی نیز بی تفاوت نشسته بودندی !

دوست جان ها چرت و پرت گفتندی و ما نیز به سان سرخوشان خندیدندی ! هرچه به کتاب نگاه میکردندی انگار هیچ گاه لای آن را باز نکردندی !

به دوستان عرض نمودندی که منزل استاد نزدیک منزل ما بودندی ! دوستان فرمودندی که چرا ایشان را ترور نکردندی ! و ما را از این عذاب راحت ننمودندی ! ما نیز گفتندی که استاد بسی با شخصیت بودندی و دلمان نیامدندی !!! الغرض که از افعال معکوس استفاده کردندی !

و همچان ما مبهوت به اطراف نگاه کردندی که ناگهان استاد با خرواری از کاغذ وارد شدندی ! و فرمودندی که سوالات مفهومی نبودندی ! ما نیز در دلمان گفتندی که در این صورت حفظی بودندی و هیچ تفاوت نکردندی !

کاغذها بین ما پخش شدندی و به سوالات نگاه کردندی ! پروجه را تعریف کنندی ! این لغت هم سوغات ممالک مترقیه بودندی و ما را سر امتحان اسیر کردندی ! ما نیز به هر تقدیر ! قلم به دست گرفتندی و مشغول به نوشتن شدندی !

گاهی مغز جان تلفن همراهشان را جواب ندادندی ! و ما نیز از دوست جان که در مجاورت ما نشسته بودندی سوال کردندی ! دوست جان هم با صبوری جواب دادندی و ما نیز نوشتندی !

گروهی بسیار سوال کردندی ! ما نیز به فکر فرو رفتندی که چگونه بی شمار سوال در ذهن ایشان به وجود آمدندی ! لذا دقت نمودندی و نتیجه گرفتندی که هرکه بسیار دست به چانه برد !!! به سوالات ایشان افزوده شدندی ! ما نیز دست به چانه بردندی ! اما گویی مغزمان وجود نازنینش را به استراحت فرستاده بودندی ! و افاقه نکردندی !

گروهی دائما تقاضای کاغذ نمودندی ! و ما را نیز به فکر فرو بردندی که چگونه کاغذ ما تا نیمه هم سیاه نشدندی !؟ لذا دیگر بار به فکر فرو رفتندی و نتیجه گرفتندی که یا سواد ما به ته رسیدندی ! و یا گروه نام برده بسیار قلم فرسایی کردندی !

به عقیده ما کشتن این دو گروه نه تنها مستحب بلکه واجب بودندی ! همان دو گروه که بسیار سوال پرسیدندی و مکرر کاغذ درخواست نمودندی !

علی ای حال ساعت امتحان به مرور بگذشتندی ! و ما هم تا حد توان کاغذ مان را سیاه کردندی ! و تقدیم استاد نمودندی ! به ایشان از اعماق وجودمان خسته نباشید گفتندی !!! و به سرعت محیط آلوده به آزمون پروجه را ترک گفتندی !

دوست جان هم بعد از ما خارج شدندی و فرمودندی که آه ... دیُّمین آزمون نصفه ترم را هم خراب کردندی ! با این اوضاع به کدامین سو رهسپار شدندی ؟!

و درود بر کاشف (( نوافن )) که سرماخوردگی این حقیر را درمان نمودندی و مازاد بر وظیفه اش به این حقیر توانی عطا کردندی که در جلسه ی آزمون هم مدیر ارشد پروجه شدندی ! هم تفکر کردندی ! و هم ذهن را به فکاهی نوشتن دعوت نمودندی !

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی