بیکرانه های ذهن من

و پرواز میکنم به بلندای احساس و روشنای خیال

بیکرانه های ذهن من

و پرواز میکنم به بلندای احساس و روشنای خیال

بیکرانه های ذهن من

و چقــــــدر دیر می فهمیم که زندگــــــی همین روزهاییست که منتظــــر گذشتنش هســتیم ...

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۶:۱۷
    81
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۰۶
    80
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۴ , ۱۷:۰۰
    79
  • ۵ دی ۹۳ , ۰۲:۱۶
    68
  • ۳۰ آذر ۹۳ , ۱۴:۵۹
    67
  • ۵ آذر ۹۳ , ۲۰:۴۰
    65
  • ۴ آذر ۹۳ , ۱۰:۵۱
    64
  • ۱ آذر ۹۳ , ۲۲:۲۷
    63
  • ۲۷ آبان ۹۳ , ۰۰:۵۵
    61
  • ۱۹ آبان ۹۳ , ۲۰:۴۳
    60

26

يكشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۰۱ ق.ظ

جمعه ظهر که خالم اینا اومدن حالم اصلا خوب نبود فقط یه لحظه رفتم پیش شون بعدش سریع رفتم تو اتاقم پتو کشیدم رو خودم ... بعدش که آروم شدم هم فکرم آروم شد هم اعصاب خوردی هام تموم شد ...خداروشکر ...  امروزم افتادم به جون اتاقم حسابی تمیز ش کردم ... مامان میگفت به خودت فشار نیار گفتم آخه اینطوی بهتر میتونم درس بخونم ... کلی امتحان دارم تا اخر این ماه ... حال روحیه م خداروشکر خوبه خوشحالم فردا میرم یونی البته ان شالله ! 

پ ن : میخوام با کمک خدا امتحانام رو عالی بدم و تا 25 خرداد فقط رو درس هام تمرکز کنم !

ان شالله یه برنامه حسابی واسه انجمن دارم !

باید برنامه ریزی کنم ... خدای مهربونم کمکم کن ...

ان شالله آخر هفته که اومدم آپ کنم کارهام رو به راه باشن ...

با یاری اش فتح افق ... عاشق این جمله م .