بیکرانه های ذهن من

و پرواز میکنم به بلندای احساس و روشنای خیال

بیکرانه های ذهن من

و پرواز میکنم به بلندای احساس و روشنای خیال

بیکرانه های ذهن من

و چقــــــدر دیر می فهمیم که زندگــــــی همین روزهاییست که منتظــــر گذشتنش هســتیم ...

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۶:۱۷
    81
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۰۶
    80
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۴ , ۱۷:۰۰
    79
  • ۵ دی ۹۳ , ۰۲:۱۶
    68
  • ۳۰ آذر ۹۳ , ۱۴:۵۹
    67
  • ۵ آذر ۹۳ , ۲۰:۴۰
    65
  • ۴ آذر ۹۳ , ۱۰:۵۱
    64
  • ۱ آذر ۹۳ , ۲۲:۲۷
    63
  • ۲۷ آبان ۹۳ , ۰۰:۵۵
    61
  • ۱۹ آبان ۹۳ , ۲۰:۴۳
    60

۴۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدایا کمک م کن» ثبت شده است

ای کاش ازم راضی باشی تا حال منم خوب باشه خدای مهربون من :) ممنون که با همه ی بدی ها بازم دوست مون داری مهربون ترین !

پ ن :
چه بارون قشنگی ! خدا جونم شکرت :)))
۱۵ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۳۹
Princess Anna

حس و حال عجیبی دارم ... دلم هم آرومه هم آشوب ، حالا میفهمم که هر لحظه از زندگی مون یه امتحان الهیه ... چه لحظه هایی که قلب مون پر از نشاط باشه و چه لحظه هایی که از غصه هوای دلمون ابری ... نگرانی هام به جاست اما احساس میکنم دارم تو امتحان خدا مردود می شم :((( الانه که باید بیشتر از هر وقتی به خدا توکل کنم و از هیچی نترسم ... اون روزای اول آرامش بیشتری داشتم اما الان از اینکه نتیجه ی کار چی بشه نگرانم ... از اینکه بگم خدایا هرچی قسمت باشه من تسلیم محض م ... از اینکه بگم بذار هرکی میخواد هر حرفی بزنه مهم اینه که نمی تونه رو حال خوب من تاثیر بذاره ... تو این دو سه سال اخیر روزایی رو گذروندم که به این باور رسیدم بیشتر از اون چه که انتظارش رو داشتم قوی بودم اما گاهی فراموش می کنم که با وجود تموم حساسیت ها و ظرافت هام دختر محکمی هستم ... یعنی دختر محکمی شدم ! و حالا وقت توکل و صبره تا روزا بگذرن و اتفاقاتی که مقدر شدن بیفتن ... حالا وقت اونه که نتیجه ی کار رو به خدا واگذار کنم ... وقتی به این روزایی که گذشت فکر میکنم بیشتر به مفهوم این آیه ی شریفه پی می برم ... { عسی ان تکرهو شیئا و هو خیر لکم } وقتی که می بینم با وجود دعا ها و گریه هام اونی نشد که می خواستم و به جاش خواست خدا اتفاق افتاد پیش خودم میگم تو کاره ای نیستی اون بالایی باید بخواد ! پس نگران نباش ، صبور باش مثل تمام روزایی که باب میلت نبود و صبوری کردی تا وعده ی خدا اتفاق بیفته ...

پ ن :

خدای مهربون من ! اگر تو خواستی و درست شد من سعی میکنم بنده ی بهتری برای تو باشم و اگر نخواستی و نشد میام پیش خودت ، کنار خودت و در پناه خودت تا خودت قلبم رو تسلی بدی و آرامش رو به وجودم هدیه کنی ...

 تمام افکاری که لحظه به لحظه از فکر و ذهن مون رد می شن اعتبار ندارن و ممکنه خطای شناختی باشن اما مواقعی هم هست که مغز آدم حوصله ی تجزیه تحلیل و تمیز دادن افکار بد رو از خوب نداره ، دقیقا مثل الان من !

خدایا کمکم کن ...

یا امام غریب ... :(((

۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۳۹
Princess Anna

به طرز عجیبی از چهارشنبه هفته پیش تا دیروز سه بار رفتم مشاوره ! تازه به مامان گفته بود حداقل یک ماه و نیم باید منتظر باشید :| بعد عصر زنگ زد که یه نفر کنسل کرده شما بیاید ! یه جورایی متعجبم از این همه سرعت البته خدارو هزار هزار بار شکر ... اما تا یک ماه دیگه لازم نیست برم تا این دوتا کتاب رو که معرفی کرده بخونم و تمرین هاش رو انجام بدم ... به امید خدا ... اونجا هم خیلی آرامش داره فضا ش رو خیلی خیلی دوست دارم ... شکر خدا ... استاد راهنما هم ایمیل داد گفت منتظر باش تا بگم باید چیکار کنی میدونم آخر وقتی ایمیل میزنه که من میخوام برم مسافرت :| البته تقصیر خودمم بودا که دیر اقدام کردم ! خداکنه به خیر بگذره چون نمیتونم مضطرب نباشم ! این روزا همش با خودم میگم درسته سخت میگذره اما بازم خداروشکر که میگذره ...

پ ن :

پنبه جان بهم میگه آجیییی بیااااااااااا  ! الهی قربون آجی گفتنت بشم من ! جوجه طلای من ! 

ادامه مطلب ! انتظار در اتاق انتظار ! 

۰ ۱۸ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۳۳
Princess Anna
اولین روز بعد از تعطیلات رفتم تو کار تولید انگیزه وافر جهت پیشبرد اهداف سال جاری ! اهممم !!! خب ! خیلی راحت یه دفتر برنامه ریزی 10 برگی کاملا مطابق با نیازهام درست کردم ! اگر کارها خوب پیش رفت و مفید بود بازم بهش برگه اضافه میکنم ... یه دفترچه رنگی رنگی م گرفتم واسه نوشتن اهداف سال 95 ... خب ! دیگه همینا !
پ ن :
مهمون داشتیم و مهمونی رفتیم اما هیچ نکته ی قابل توجهی نداشت که اینجا بنویسم یه جورایی میتونم بگم که بیش از حد معمول یکنواخت بود :| اصن شبیه عید دیدنی نبود ! برنامه ریزی هامم واسه بیرون رفتن با دخترخاله خراب شد ! چون دیر اومدن و زودم رفتن !

خیلی اعتکاف لازمم ... اما بعید میدونم اسمم تو قرعه کشی در بیاد ... چون ظرفیت خیلی محدود و متقاضی خیلی خیلی زیاد ... هرچی که قسمت باشه ... اما باید یه جوری بنزین بزنم ! از مشهد که برگشتم باک بنزین م خالی خالی شده ! در حقیقت پر از خالیه ...

پس کی خرداد میشه که امتحانا شروع شه و بعدش تیر بشه که امتحانا تموم شه !!! استاد فرمودن : چه عجب شما این ترم تشریف آوردین دانشگاه ! من با افتخاااار تمام : :)))) ! اولین جلسه مالتی مدیا بود که رفتم سرکلاسش !!! خودمم باورم نمیشد ! و هنوزم نمیشه ! باشد که رستگار شویم !

فضولی در کمد اینجانب اکیداااااا ممنوع ! خطر تشعشع رادیواکتیو در کمد مذکور ! الکی مثلا :))))

وان یکاد بخوانید و درفراز کنید ... بترکه چشم حسود اصن !

خدایا شکرت ... شرمنده ترینم ...
۰ ۱۷ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۰۸
Princess Anna

به لطف خدا و دعوت امام رضا جان کمتر از هشت ساعت دیگه عازم مشهدم ... خیلی یه دفعه ای شد ! اما خداروشکر دیگه غصه نمیخورم که با بچه های دانشگاه مشهد نرفتم ... سال دیگه اگر زنده باشم شک ندارم از مهم ترین و پررنگ ترین سال های زندگیمه ... انشاالله تصمیم دارم برنامه ی سال جدید رو تو حرم امام مهربانی ها بنویسم ... امیدوارم بتونم به ترس هام غلبه کنم و برنامه هام رو پیش ببرم ... انشالله که صحیح و سالم بریم و برگردیم ... با اینکه بعد از اون اتفاق دل خوشی از جاده ها ندارم استرسم طبیعیه اما نباید بذارم جلوی لذت بردنم رو از سفر بگیره ... خدایا شکرت به خاطر همه چی ... خدای مهربونم یه دنیا بخاطر روزهای خوبی که امسال داشتم ازت ممنونم ... و ممنونم ازت که تو سختی ها کنارم بودی و ازم حمایت کردی ... خدا جونم ممنونم ازت هرچند که نمیتونم ذره ای از نعمت هات رو جبران کنم ... خدایا مراقب خودم و خانوادم باش که جز تو کسی رو نداریم ... خدا جونم شکرت :)

پ ن :

#آخرین پست امسال :)


۲۴ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۲۹
Princess Anna
یادش بخیر ... خرداد ماه 87 بود ... موقع امتحانای نهایی سال سوم راهنمایی ... بعد از امتحان علوم ... هوای خنک و بارونی اون روز رو هیچوقت فراموش نمیکنم ... برگشتم خونه و بی معطلی زدم شبکه دو ... همون برنامه ی دوست داشتنیم ... فرستاده ای از 1404 ... آشنا شدن با نوجوون های موفق ؛ حس امید و اشتیاق درس خوندن رو تو وجودم چند برابر میکرد ... درسته که بارها و بارها بخاطر دست انداز های جاده زندگیم از هدف اصلی که داشتم دور شدم اما هنوزم که هنوزه ته دلم همون هدف بزرگه همون هدفی که دو ماهه دیگه ده ساله میشه ... میدونم کم کاری ؛ ناامیدی و البته ضربه هایی که این سالها خوردم و سختی هایی که اندازه خودم کشیدم ؛ بیشتر از ده سال از هدفم دور شدم و گاهی حتی حس کردم که دیگه همچین هدفی ندارم اما یه چیزی ته دلم میگه هدف همون هدفه ، عوض نشده ... این منم که عوض شدم ... این من بودم که در برابر مشکلات محکم نبودم و خیلی زود شکستم ... این منم که زود نا امید شدم و دست از تلاش کشیدم ... این منم که خودم رو باور نکردم ، ترسیدم و راه به جایی نبردم ... اما صبوریم کردم ! در حقیقت خدا کمکم کرد تا بتونم صبوری کنم ! و باز هم خدا بود که هرجا فراموشش کردم فراموشم نکرد و با اینکه لیاقتش رو نداشتم و از جایی که فکرش رو نمیکردم کمکم کرد ... خدایا شکرت به خاطر همه چی ... من خیلی شرمنده م ... خیلی ...
پ ن :
ته دلم میگه روزای خوب و اتفاقای خوب نزدیکه ... انشاالله .
خداکنه امتحان سه شنبه رو قبول بشم ... خدایا خودت کمکم کن ...
۰ ۰۱ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۲۱
Princess Anna

این روزای تکراری میگذرن و مجبورم تو کلاس های نسبتا مفید قبل دوره شرکت کنم ... بعضی وقتا فکر میکنم این روزا اینقدر خوبه که دیگه بهتر از این نمیشه ... گاهی م مثل الان میشینم و از دست خودم گله و شکایت میکنم که چرا شروع نمیکنی ؟ چرا اینقدر زود ناامید میشی ؟ چرا فکر میکنی کارایی که دوست داری انجام بدی بی فایدس ؟ شاید این روزا بیشتر به حال جوونی که بهشت از داشتنش مفتخره غبطه میخورم ... به اونی که هم اسمش جهاد بود هم رسمش ... به اونی که تیپ ش امروزی بود اما غیرتش دیروزی ! به اونی که مال دنیا رو داشت اما حب دنیا رو نه ! به اون جوونی که هم خدا ازش راضی بود هم اولیای خدا و هم بهترین بنده های خدا ... وقتی خودم رو با این شهید عزیز مقایسه میکنم میبینم که چقدرررر از قافله عقب م ! و چقدر کار داره بپذیرم نیومدم به این دنیا که فقط تو آسایش و راحتی باشم ... و یاد بگیرم چیزایی هستن که جون من در برابرشون ارزشی نداره ... و اگر کاری نکردم یادم نره تربیت بچه هایی که در آینده مادرشون هستم از همه چیز مهم تره و در آخر همیشه یادم باشه که : «قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقی».

پ ن :

سفر مشهد روزی م نشد ...

ای که مرا خوانده ای ... راه نشانم بده ...

۰ ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۴۸
Princess Anna
بله ! میای بعد از اون همه فکر کردنای بی نتیجه چای بنوشی تا سردردت تسکین پیدا کنه ! دستت میره رو کنترل تی وی رو روشن میکنی ! همین که داری کانال عوض میکنی یهو میبینی عه ! یاد قدیم ندیما بخیر ! چقدر آرزو داشتی تو همچین جایی کار کنی ! چقدر ذوق ش رو داشتی ! یادش بخیر ! تو همین فکرایی که تلفن زنگ میخوره و تو  با اینکه بهش نزدیک تری اما خواهرتو صدا میکنی تا جواب بده ! تو همین خیالاتی که قهرمان زندگیت رو تو صفحه تی وی میبینی ! حال دلت عجیب میشه و چشمات پر اشک ! بی اختیار فکرت میره سمت اون هدفی که داشت و با وجود مشقت هایی که یک تنه کشید اما از اون هدف دست نکشید ! یاد چشم های مظلوم و معصوم علیرضاش که یتیم شد ! یاد خودت و هدفات که چی بود و چی شده ، که نه هیچی شده ! یاد اون هدف والا که زمینه ساز بزرگترین اتفاق عالمه ! همون هدفی که ایشون بخاطرش سخت کار کرد ! خیلی سخت ! اینا رو نگفتم که بگم عرض دوساعت امیدوار شدم ! یا اینکه با دیدن اون کلیپ هیجان زده و احساساتی شدم ! نه ! من میدونم این راه چاله داره ! ناامیدی داره ! زمزمه کردنای شیطون و از هدف دور شدن داره ! سختیای خاص خودش رو داره ! حمایت نشدن از طرف زمین و زمان رو هم داره ! اما این هم میدونم که إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ ! میدونم که وَالَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا ! و میدونم که اگر یه قدم سمت خدا بری خدای مهربون صد قدم سمتت میاد ! پس توکل بر خدا !
پ ن :
#سومین پست امروز ! شاید بی سابقه !
خدایا کمکم کن ! کمکم کن کم نیارم ... سالم باشم و با قدرت جلو برم !

خدایا ممنون خدایا شکرت خدایا کمک .
۰ ۳۰ دی ۹۴ ، ۲۲:۳۵
Princess Anna

خدایا ... گیر افتادم ... نمیتونم تصمیم درست بگیرم ... بهم میگی صبر ... میدونم که چاره ای که جز صبوری ندارم ... چون که پیش پام راهی نمیبینم ... اما اینکه فرصت هام رو هدر بدم خیلی کار اشتباهیه ... نمیدونم ... شروع کردن این کاری که تو ذهنمه کار درستیه یا نه ؟! اصلا فایده داره یا نه ؟! یا اینکه شیطونه داره تو گوشم میخونه بی فایده س ! اما اینطوریم که نمیشه هیچ کاری نکنم ! اصلا نمیدونم باید چیکار کنم ... از کجا بفهمم که این کار درسته ... چرا ناامید شدم آخه ؟!

پ ن :

فردا اول بهمنه ! نگران از دست رفتن فرصت هام !

خدایا خودت یه راهی پیش روم بذار ... خدایا کمکم کن !

۳۰ دی ۹۴ ، ۱۹:۲۴
Princess Anna
خدای من ... خدای خوبم ... نمیدونم چطوری باید شکرت رو به جا بیارم ... ته دلم میترسه نعمت هام رو از دست بدم ... دلم میگه همه چی خوبه ... همه چی آرومه ... ای کاش همینطوری بمونه خدای خوب من ... یاد پارسال این روزها که میفتم میبینم چه روزهای سختی رو گذروندم ... خودت منو از غم نجات دادی خدای خوبم ... وقتی به کارنامه ی پارسال و امسالم نگاه میکنم میبینم فقط و فقط کمک خودت بوده که اوضاع درسیم رو سر و سامون دادی ... غم ش رو از دلم بردی ... نمیدونم چطور ازت تشکر کنم ... خدای خوب من ... هزاران هزار بار شکرررررت .
پ ن :
میترسم ! از اینکه حال خوبم رو گم کنم ! خدایا خودت مواظبم باش ... مواظب خودم ... خانوادم ... حال خوبم ... خدایا شکرت.
الحمدلله علی کل حال ...
۳۰ دی ۹۴ ، ۱۵:۴۱
Princess Anna

یکشنبه ی خود را چگونه گذراندید ؟ به مادر خود کمک نموده سپس از بی اعصابی به برنامه ریزی روی آورده و مانند کودکان اقدام به رنگی رنگی کردن کاغذ های برنامه ریزی خود کرده ، برنامه ی 20 روز درس ! بعد از 200 روز استراحت مطلق !!! D: باشد که رستگار شویم ! 

پ ن :

الحمدلله ... صبر + توکل + توکل + توکل

گوشی جدیدمان ! هرچند قبلی دوربین بهتری داشت ! میخواهیم از امکانات این یکی و دوربین آن یکی به طور همزمان استفاده کنیم !

۰۷ دی ۹۴ ، ۰۱:۰۷
Princess Anna
صبح زود با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار میشی و میبینی چندتا تماس بی پاسخ از خاله مریم داری ... ساعت رو که نگاه میکنی یاد کلاست میوفتی که پنج دقیقه دیگه قراره شروع شه ... به مامان میگی برم یا نه ؟ دیشب بی خواب شده بودم ساعت سه و نیم خوابیدم ... مامان میگه هرجور که دوست داری ... میای و شماره خاله رو میگیری تا بهش خبر بدی تو کلاس منتظرت نباشه ... اهنگ پیشواز خاله { صلوات خاصه امام رضا علیه السلام } حال دلتو عوض میکنه یه لحظه که به صفحه ی گوشی نگاه میکنی ساعت رو میبینی که دقیقا هشت و هشت دقیقه س ... زبونت بند میاد ... دلت میره مشهد ... یا امام غریب ...
پ ن :
خدایا شکرت ...
صبر + توکل + توکل + توکل
۰۶ دی ۹۴ ، ۱۵:۳۹
Princess Anna
از چهارشنبه تا همین دیروز اینقدر مهمون داشتیم که خودم به شخصه تمام امروز رو درحال تمیزکاری بودم :| اونم فقط اتاق خودم ! حس میکنم منگ م ! کلی کار و درس دارم اما حوصله ش ندارم ... فردا هم ساعت 8 صبح کلاس دارم ... 
پ ن :
به یک عدد دلخوشی نیازمندیم !
چرا برف نمیاد :|
برنامه ریزی کجایی که یادت بخیر !
۰۵ دی ۹۴ ، ۱۸:۰۰
Princess Anna
اولا فردا تا 6 دانشگاهم ... دوما دوشنبه هم تحویل پروژه دارم هم امتحان میان ترمی که مثل جزوه نیست ... سوما پنجشنبه میان ترم مبانی دیجیتاله که 7 نمره س ... چهارما تحویل پروژه سی ام اس 8 خرداده ... پنجما تحویل پروژه پایگاه داده 26 خرداده ارائه ش 30 خرداد ... ششم و هفتم و هشتم من چیکار کنم :| ؟

پ ن :
خدا جانم خیلی خیلی خیلی ممنون که هستی :)
سه شنبه همایش مهم و اکران فیلم تو یونی فاطمه ایناس ان شالله مشکلی پیش نیاد و برم .
پنجشنبه تولد محمد مهدی و تم باب اسفنجی براش طراحی کردم .
جمعه خونه پسر عمو دعوتیم .
چرا اینقدر این هفته شلوغه ؟! چرا اینقدر من تنبل م ؟!
33 صفحه تحقیق واسه تربیت بدنی حاضر کردم :|
زی زی کچلم کرد سر این پروژه ها :|
چقدر دیر میگذره ... :(
همش درحال مرور خاطرات خوش اعتکافم ... چه روزهای نابی بود ... خدایا شکرت .
۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۳۴
Princess Anna
تنها دلخوشیم این روزها سفر مشهد با دانشگاه بود که نمیشه برم ... الان که فکر کردم متوجه شدم دوست دارم زودتر ماه رجب باشه ... عاشقانه این ماه رو دوست دارم ... بعدشم ماه ولادت امام حسین جان و بعدشم ماه خدا ... شاید تقدیر سال بعدی گشایش باشه ... خدایا ای کاش امسال م زنده باشم ماه رجب ببینم ... خدایا مراقب م باش که خیلی ضعیف م .
۳۰ آذر ۹۳ ، ۱۴:۵۹
Princess Anna

خدا جون داشتم آهنگ مرتضی پاشایی گوش میکردم یادم افتاد تو عاشق بنده هایی ... منم عاشقتم خدا جون ... فقط بهمون سلامتی بده ...خدایا خودت این مدت مراقبم باش ...

میدونم خواسته ی زیادیه اما میترسم بمیرم ... کربلا نرفته باشم ...

چه بسیار کسانی که رفته اند ... ولی به کربلا نرفته اند ...

اللهم الرزقنا ...

۰ ۰۷ آذر ۹۳ ، ۱۷:۱۲
Princess Anna
کتاب نور رو باز کردم ... خدای مهربونم گفت دعای شما را اجابت کردیم استقامت به خرج دهید ... چقدر خوبه که تو رو دارم خدای خوبم ... ای کاش همیشه یادم بمونه که الا بذکرالله تطمین القلوب ... الهی شکررر :)))
۰۴ آذر ۹۳ ، ۱۰:۵۱
Princess Anna
امروز خیلی زیاد دلم گرفته  ... طبق برنامه ریزی ها م عمل کردم و تا حدی هم موفق شدم اما دیگه آخر شبی مغز م نمیکشه خب :'( قرآن که باز کردم خدای مهربونم گفت صبر کن ... شکیبا باش ... خدایا خودت کمکم کن ... :'(
۰۱ آذر ۹۳ ، ۲۲:۲۷
Princess Anna
خدای مهربون من ... شک ندارم که فقط خودت میتونی کمکم کنی و اوضاعم رو روبراه کنی ... شک ندارم که تو از همه ی دنیا بهم مهربون تری ... شک ندارم که دستم رو از درگاهت خالی برنمیگردونی ... پس خودت کمکم کن ... :(((
۰۱ آذر ۹۳ ، ۱۲:۱۵
Princess Anna
کم کم دارم متوجه میشم که زندگی کردن رو واقعا فراموش کردم ... خدایا شکرت ک زنده م میتونم دنیا رو ببینم ... دنیا چیز بدی نیست ، چیز کمی ست ...
۲۷ آبان ۹۳ ، ۰۰:۵۵
Princess Anna