بیکرانه های ذهن من

و پرواز میکنم به بلندای احساس و روشنای خیال

بیکرانه های ذهن من

و پرواز میکنم به بلندای احساس و روشنای خیال

بیکرانه های ذهن من

و چقــــــدر دیر می فهمیم که زندگــــــی همین روزهاییست که منتظــــر گذشتنش هســتیم ...

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۶:۱۷
    81
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۰۶
    80
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۴ , ۱۷:۰۰
    79
  • ۵ دی ۹۳ , ۰۲:۱۶
    68
  • ۳۰ آذر ۹۳ , ۱۴:۵۹
    67
  • ۵ آذر ۹۳ , ۲۰:۴۰
    65
  • ۴ آذر ۹۳ , ۱۰:۵۱
    64
  • ۱ آذر ۹۳ , ۲۲:۲۷
    63
  • ۲۷ آبان ۹۳ , ۰۰:۵۵
    61
  • ۱۹ آبان ۹۳ , ۲۰:۴۳
    60

59

پنجشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۴۲ ق.ظ
الان با استادی کلاس دارم که ترم دوم هم باهاش کلاس داشتیم ... نمیدونم چرا هر چند مدت ذهن م تو یه دوره ی خاصی از زندگیم جا میمونه ... حالا هم همش تو فکر ترم یک و دو م ... بنظرم اصلا ترم سه و چهار خوب نبود ... نمیدونم یعنی ممکنه فکر کردن به خاطره هاش برام شیرین بشه ؟ ... یادش بخیر چقدر با زی زی خاطره داریم ... چقدر بچه بودیم ... خدا جونم شکرت خیلی عالی بود ... خیلی ...