بیکرانه های ذهن من

و پرواز میکنم به بلندای احساس و روشنای خیال

بیکرانه های ذهن من

و پرواز میکنم به بلندای احساس و روشنای خیال

بیکرانه های ذهن من

و چقــــــدر دیر می فهمیم که زندگــــــی همین روزهاییست که منتظــــر گذشتنش هســتیم ...

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۶:۱۷
    81
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۰۶
    80
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۴ , ۱۷:۰۰
    79
  • ۵ دی ۹۳ , ۰۲:۱۶
    68
  • ۳۰ آذر ۹۳ , ۱۴:۵۹
    67
  • ۵ آذر ۹۳ , ۲۰:۴۰
    65
  • ۴ آذر ۹۳ , ۱۰:۵۱
    64
  • ۱ آذر ۹۳ , ۲۲:۲۷
    63
  • ۲۷ آبان ۹۳ , ۰۰:۵۵
    61
  • ۱۹ آبان ۹۳ , ۲۰:۴۳
    60

۳۳ مطلب با موضوع «مینیمال نوشت» ثبت شده است

 خدایا عاشقتم ... ماه رمضون که تموم شد خواهش میکنم تنهام نذار اگه میشه باز هم پیش م بمون خدای مهربونم .

خدایا شکرت .

۰۶ مرداد ۹۳ ، ۰۵:۳۱
Princess Anna

دیروز صبح ساعت هفت و نیم بود خوابیدم تا بعد اینکه کلی خواب درس و امتحان و دانشگاه رو دیدم ... ده دقیقه به دو از خواب پریدم ... به خدا قول دادم تمام قرآن رو بخونم اما تا الان که روز آخر ماه رمضونه خداروشکر 17 جزء خوندم  هدیه به امام رضا جانم و به نیت سلامتی امام زمان ... رفتیم حرم با مامان ... سعی میکنم درمقابل ناملایمت های زندگی م قوی باشم ... درسم رو بخونم و مراقب سلامتی م باشم ... به اینکه خدا همیشه صلاح آدما رو میدونه و بهترین ها رو پیش میاره شک ندارم ...

پ ن : خدایا کمک م کن ...

۰ ۰۶ مرداد ۹۳ ، ۰۵:۲۲
Princess Anna
آخه چرا ؟! با دوستام با همکلاسیام با عمه با خاله همه رابطه ها شده مجازی و از طریق اینترنت ! ای کاش نبود این چیزا ... این روزها قشنگه دوست شون دارم ... خدا جونم خیلی شکرت ... خیلی ... امروز من سحری درست کردم هوس کرده بودم سیب زمینی سرخ کردم با گوشت و برنج ... اما الان خیلی تشنه م شده ! آخه مامان بعد اینکه مهمونا رفتند خیلی خسته بود بخاطر همین زود خوابید دو ساعت وقت داشتم غذای تازه درست کنم ... فقط همین به ذهنم رسید و قرمه سبزی که تو دوساعت متاسفانه جا نمیفته !

پ ن : خداجونم خیلی خوبه الانا ... ممنونم ازت.
۲۱ تیر ۹۳ ، ۰۶:۳۰
Princess Anna
دیشب کتاب مورد علاقه م رو برای بار دوم تموم کردم ! حالم خوبه ... آرومم ... خیلی خیلی آروم ... خدا جونم بابت آرامشی که بهم دادی ... بابت اوضاع آروم این روزا ممنونم ازت ...
۱۶ تیر ۹۳ ، ۰۳:۱۴
Princess Anna

نمیدونم از کجا شروع کنم ... اون روز بعد امتحان اولی رو خوب یادمه همینطوری که زی زی از برنامه هاش واسه تابستون میگفت یه نگاه به در و دیوارهای شهر انداختم ... تو دلم گفتم من فقط به یه امید منتظر تابستون میشینم ... به امید اون عصری که رو سنگ فرش های حرم بشینم و چشمام ببندم ... خنکای نسیم و بوی عود جسم و روح م رو تازه کنه ... صدای نقاره ها و قدم های زائرا ... صدای مناجات شون با امام رضا بذر امید رو تو دلم بکاره ... واسه این آشفته حال همین چند ساعت کافیه ... 

پ ن : دلم میگه این لحظه های طلایی رو زود زود بدست میاری ... چقدر دلم زود زود تنگ میشه ... خدا جونم عاشقتم ... اینقدر که حواست بهم هست ... سعی میکنم بنده بهتری برات باشم ... خدا جونم شکرت .

۱۵ تیر ۹۳ ، ۰۰:۴۸
Princess Anna

بار سومه که اومدم بنویسم پست چهل و یکم وبلاگم رو اما نمیدونم چرا نشد تا الان ... درگیر شلوغی م چه فیزیکی چه ذهنی ... فقط اومدم اینو بنویسم فردا هم ان شالله از روزهایی که گذشت !

پ ن : خدا جونم خودت کنارم باش ... .

شکر خدا هدف هام مشخصه ... به مامان گفتم برام یه مشاوره تحصیلی خوب نوبت بگیره ... ان شالله همین هفته .

۰۸ تیر ۹۳ ، ۰۰:۵۶
Princess Anna

بارون ... بوی بارون صدای نم نم بارون ... چقدر اردیبهشت دوست دارم ... امروز جمعه س ساعت 1:34 دقیقه صبح روز 26 اردیبهشت ... که صدای نم نم بارون میشه شنید هوای تازه و بارون زده م میاد و نفس تو تازه میکنه ... یه حس قشنگ با طعم شیرین خستگی همراهش حال الان منه ...

۲۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۱:۴۱
Princess Anna
دیشب برنامه ریزی کردم واسه امروزم کارهام خوب پیش رفت ... سعی کردم بهتر از روزهای دیگه م غذا بخورم ... آروم آروم دارم میخونم از ساعت 4 ... صبح میان ترم معماری کامپیوتر دارم ... هیچ عجله ای ندارم که تمومش کنم برخلاف بقیه درسا اینو دوسش دارم تا کاملا متوجه نشم ازش رد نمیشم ... با این همه دلم میخواد انصراف بدم از این یونی خسته م کرد ...

پ ن : الهی شکر صبحا خیلی پرانرژی م  ...
خدای مهربونم بابت همه چیز ازت ممنونم ... خصوصا آرامشی که به لطف تو دارم ...
مامان بزرگ مریض شده ... ان شالله زودتر شفا بگیره ...
۱۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۵۵
Princess Anna

دوشنبه عصر خاله بهم زنگ زد خوشحالی رو تو صداش میشد به وضوح فهمید گفت خیلی زحمت کشیدی واقعا عکسا قشنگ شدن ... هم از آلبوم هم از چیدمان عکس ها خیلی خوش شون اومده ... میگفت شوهرخالمم خیلی پسندیده ... وقتی آلبوم باز میکنی اول عکس داماد و صفحه بعد عروس هردوتاش تکی ن ... از این دوتا عکس اولی بیشتر از همه خوش شون اومده ...

پ ن : خدایا ممنونم ازت ... خیلی خوشحالم که این همه پسندیدن ... این همه راضی ن ... واقعا خیالم راحت شد ... خدایا شکرت .

۰۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۲:۰۷
Princess Anna
دیروز بابام بهم میخندید میگفت شیطون هفته دیگه میخوای بپیچونی دانشگاه رو ؟؟!!! منم که تو این موقع ها نمیتونم نخندم ! خودم لو دادم ! تا 4 صبح بیدار بودم بالاخره عکس های نامزدی خاله تموم شد مامانم که دید خوشش اومد حدود بیست و یکی عکس شد که ان شالله فردا صبح میدم آتلیه چاپ کنن براش ... فکر کنم چهار و نیم صبح خوابم برد بیخوابی زده بود به سرم ... دیشب م تا دیروقت مهمون داشتیم عمه اینا بودن برنامه ریختیم اردیبهشت بریم اصفهان ان شالله ... این هفته تصمیم گرفتم درس بخونم و از هفته دیگه برم سرکلاس دلم واقعا تنگ شده واسه روزهایی که زیاد میخوندم ... عاشقانه درس میخوندم ... امسال تصمیم دارم هدف گذاری کنم ... ان شالله این هفته اهدافم رو مکتوب کنم.

پ ن : حس میکنم ترس م خیلی کمتر شده واسه شروع کردن کارهایی که دوسشون دارم .... خدایا شکرت.

۱۶ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۴۹
Princess Anna

دوست دارم اسم وبلاگم عوض کنم ... دنبال یه اسم قشنگم ... هنوز خیلی فرصت دارم ... دوتا رمان م قرار گذاشتم بخونم ... این دو هفته جزوه ننوشتم باید زودتر بگیرم ... دلم واسه مشهد تنگ شده ... دوتا کار م باید انجام بدم تا شنبه ...اتاقمم شلوغه کمدم شلوغ تر ... پس من این روزا داشتم چیکار میکردم ؟

پ ن : باید کارهامو اولویت بندی کنم .

۰۱ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۲۹
Princess Anna

7

دقیقا یه هفته س که از مشهد اومدم ... اول ش که سرماخوردم الانم که به شدت سر م شلوغه ... دلم میخواد زودتر بیام اینجا از خاطرات سفرم بنویسم ... الحمدلله خیلی بهم خوش گذشت خیلی ! کلی م عکس گرفتم که بذارم ... از شنبه م کلاس های دانشگاهم شروع میشه ... خلاصه نمیدونم کی فرصت ش پیدا میکنم.

۱۸ بهمن ۹۲ ، ۰۲:۳۰
Princess Anna

1

دی ماه پنج سال پیش اولین وبلاگم رو ساختم ... موضوع اصلی ش رشته موردعلاقه م بوده و هست اما گاهی هم خاطره یا دلنوشته ای رو اونجا به ثبت رسوندم ... خداروشکر تا به امروز وبلاگ دوست داشتنیم پابرجاست ... حالا دوباره دی ماه شده و من دومین وبلاگم رو ساختم اما اینجا قراره از خودم و لحظه های زندگیم بنویسم ... قراره به امید خدا خاطرات م رو ثبت کنم ...

الهی به امید تو ...

۲۱ دی ۹۲ ، ۰۱:۱۲
Princess Anna