31
چقدر جمعه ها دلگیره ... امروز بیشتر با مامان حرف زدم درمورد هرچی که تو دلم بود خیلی حالمو خوب کرد ... عصر با آبجی رفتیم بیرون نارنیا 3 رو گرفتم قبلا یه بار دیدمش ... خیلی واسه م جذابیت داره این مجموعه ... دیروز م با تموم اذیت های بچه های دانشگاه و خستگی های ناتموم هماهنگی و اجرا برنامه کانون رو خیلی خوب برگزار کردم ... خداروشکر ... باید گزارشش رو هم بنویسم ... کلاس پنجشنبه م لغو شد ... دوشنبه دوتا امتحان خیلی مهم دارم که یکی ش 7 نمره س اون یکی 4 ... از سه شنبه م وقت داشتم اما هنوز هیچی ... دوشنبه استاد 3 اومد سرکلاس تا 5.30 !!!! آنتراکت نداد که زودتر کلاسو تعطیل کنه اما نکرد ! خلاصه حوصله مون سررفت درسشو دوست ندارم ... به دوستام که نگاه میکنم هرکدوم با یه هدف اومدن اما من چی ... چشمام خیس شدن الان ... بازم شکر ... بعد هرسختی یه آسونیه ... خودم به مراتب تجربه کردم ... امتحان یکشنبه رو حدود 5 - 4 ساعت خوندم با همیاری دوستان ! خداروشکر بد نبود ... اینم درحال مطالعه معماری کامپیوتر ... فکر میکنم باید بیشتر کتاب بخونم چون حالمو خیلی خوب میکنه ! دو سه شب پیش چنتا از اهداف تحصیلی و شغلیمو نوشتم 8 تا شونو تو بازه زمانی 10 ساله .
پ ن : خدایا بابت همه ی این حس و حال های خوب ... بابت همه ی مهربونیات ... بابت همه ی کمک هات و آرامشی که ازت میگیرم یه دنیا ممنونم .
دلم واسه بابایی م خیلی خییییییییلی تنگ شده از چهاشنبه رفته سفر پیش مامان بزرگ الانم تو راهه ان شالله به سلامتی برسن.
خدایا بابت داده ها و نداده هایت شکر.