بیکرانه های ذهن من

و پرواز میکنم به بلندای احساس و روشنای خیال

بیکرانه های ذهن من

و پرواز میکنم به بلندای احساس و روشنای خیال

بیکرانه های ذهن من

و چقــــــدر دیر می فهمیم که زندگــــــی همین روزهاییست که منتظــــر گذشتنش هســتیم ...

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۶:۱۷
    81
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۰۶
    80
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۴ , ۱۷:۰۰
    79
  • ۵ دی ۹۳ , ۰۲:۱۶
    68
  • ۳۰ آذر ۹۳ , ۱۴:۵۹
    67
  • ۵ آذر ۹۳ , ۲۰:۴۰
    65
  • ۴ آذر ۹۳ , ۱۰:۵۱
    64
  • ۱ آذر ۹۳ , ۲۲:۲۷
    63
  • ۲۷ آبان ۹۳ , ۰۰:۵۵
    61
  • ۱۹ آبان ۹۳ , ۲۰:۴۳
    60

29

جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۶:۲۵ ب.ظ

یه عصر اردیبهشتی با عطر بهار با طعم دلتنگی جمعه حالمو عوض کرد ... یه عالمه حس های خوب و تازه ... خوشحالم که سال 92 تموم شده هرچی باشه فقط پارسال نباشه ! صبح که بیدار شدم دیدم مامان داره تغییراتی میده که حسابی خونه رو قشنگتر کرد ! اتاقم خیلی خیییییییییییلی حس خوبی داره خداروشکر ... یه آرامش خاصی داره شبیه همون حس مبهمی که دوسش دارم ... خلاصه که بهار همه چیو حسابی قشنگ کرده ... این هفته رو دوست داشتم چهارشنبه با آبجی رفتیم همون شهر کتابی که دوسش دارم برچسب و دفترچه گرفتم بعدشم کارتون سفید برفی زبان اصلی حسابی پیاده روی کردیم ... دیشبم که شب آرزو ها بود با دله گرفتم نمازش خوندم از خدا آرزومو خواستم نمیدونم چرا امسال خیلی حالمو خوب کرد یه حس شادی معنوی داشتم ... خداروشکر ... حساسیتم به بهار و عینک نزدن همه جا باعث شده حس کنم چشمم ضعیف تر شده ! یکشنبه بود که واسه مامان گل خریدم وقتی از دانشگاه برگشتم خوشحالم که مامان غافلگیر شد ... دوست جونیم  هسدن در حال عکاسی از جزوات ! خیلی دقیقه میره چک میکنه چیزی جا نیفتاده باشه بعد من جزوه رو کپی میکنم و شماره نمیزنم تو سرویس میخونمو مثل الان نمیدونم ترتیبش چطوریه !!! این ملزومات جزوه نویسی من و این  هم چیدمان بسیاااااااااااااار مرتب کلاس ما !

پ ن : خدا جونم خیلی ازت ممنونم بخاطر همه چیز ... نمیدونم چطوری تشکر کنم ازت ...

تو این هفته ها انیمیشن آناستازیا  و فیلم زن سیاه پوش (اونشبی که تو مدرسه موندیم دیدمش) و فیلم رابین هود 2010 دیدم (خوشم نیومد خیلی بخاطر فضاسازی ش گرفتم) .

قراره با خودم بشینم برنامه ریزی کنم هدف گذاری !

مراقب غذا خوردنم هستم !

دیروز نزدیک یه ساعت با دوست دبیرستانم صحبت کردم ... یاد اون روزها بخیر ... هم اون موقع هم الان خیلی خوب همدیگه رو درک میکردیم این ترم هم دانشگاهی شدیم ... براش در کنار همسرش آرزوی سلامتی و خوشبختی دارم .

این پست رو خیلی درهم نوشتم ! خودمم نفهمیدم از کجا شروع شد ! 


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی